یک روز طی یک اتفاق نامعلوم که ممکن است دراثر یک جهش ژنی بوده باشد خری توانست به زبان آدمی‌زاد حرف بزند.

البته طبیعتا به زبان فارسی حرف می‌زد چون این اتفاق در یکی از روستاهای ایران‌زمین اتفاق افتاده بود. اولین‌بار دختربچه‌ای این موضوع را متوجه شد و توانست زبان دست‌وپاشکستۀ او را اصلاح کند و هرچه بیشتر به زبان ما نزدیکش کند. طی این تلاش دختربچه البته کمی لهجۀ روستایی هم چاشنی گفتار خر شد.

 

خر مزبور برای خودش نامی انسانی انتخاب کرد و با غرور تمام به اهالی روستا اعلام کرد: نام خودش را گذاشته بود «آتی» که هم نشان‌دهندۀ هوشش بود و هم اشاره‌ای بود به بلندپروازی او برای آینده.

 

مدت زیادی نگذشت که روستا برای آتی تنگ آمد و تصمیم گرفت به شهرهای مختلف سفر کند و تجربه‌های تازه بیندوزد. به دختر قول داد که وقتی برگردد داستان‌های سفرش را برای او خواهد گفت.

 

انگار چند ماهی است که توی سفر است. من دیروز توی میدان کرج دیدمش. خیلی غمگین بود و می‌گفت هیچ‌کس او را به حساب نمی‌آورد حتی باوجودی‌که می‌بینند او توان خارق‌العاده‌ای دارد.

 

چیزی که باعث شد من احساس خطر کنم و از این تریبون دربارۀ آتی هشدار بدهم این است که او مرا از تصمیم مهمی باخبر کرد. گفت تصمیم گرفته به آموزش خرهای کشور بپردازد و لشکری از خرهای شورشی درست کند و به احقاق حقوق پایمال‌شدۀ خرها در طول هزاران سال بپردازد.